یک نفر را توی زندگیتان راه بدهید که برای بودن و ماندنش نیازی نباشد
دست به قد و قواره اتان بزنید،
که نیازی نباشد برای راضی نگه داشتنش
از رنگ مورد علاقه تا تفریحاتتان را عوض کنید
و بشوید یک آدمی که هیچ وقت نبوده اید.
کسی که قیچی دست گرفته
و خودش قرار است طرز فکر و عقیده جدید بدوزد
و تنتان کند را راه ندهید به خلوتتان؛
کسی که دنیایتان را رنگ دنیا خودش میکند
و از شما چیزی میسازد که میخواهد بعد مشغول دوست داشتن آن آدمی که خودش ساخته میشود.
یک نفر را انتخاب کنید که شما را با همین چهره و ظاهر بخواهد،
با همین رنگ مو و مدل چشم معمولی،
با همین لحن صحبت کردن و نوعِ زندگی.
یک نفر را بخواهید که شما را دوست داشته باشد
بخطر آنچه که هستید
نه بخاطر آنچه که دوست دارد باشید.
در بين تيرگي های دنيا، يك اميد برايم مانده
نمي خواهم شاعرانه بگويم مادر، پدر، خواهر يا برادر
جنسش چطور می شود گفت.
يك جوری است.
نرم.
مثل، ابريشم.
شكننده.
مثل شيشه.
دلگرم كننده.
مثلِ.
نه، اصلا راستش را بگويم مثل ندارد.
آري، دلگرمي اش مثل ندارد. تک است ، ناب است مانند بارانهای بیهوا بر زمین ریخته شده وسط تابستان
انگار آمدهاست که بیوقفه آرامشش را به چشمانمان گره بزند و وجودمان را ستارهباران کند
مانند بوي خاك نمِ پس از باران ،
بيني ات را نوازش مي دهد و شش هايت را مملو از هواي تازه مي كند و اما قلب.
قلب را روشني مي بخشد"
و دستان را به گرمی آغوشش عادت میدهد
آغوشی که بذر امید را لابهلای پیراهنت به یادگار میگذارد و در گیر و دار دوست داشتنش جوانه میزند و به بار مینشیند آيات روشن و پر نورش، هر بنده اي را براي تماشايش عاجز ميسازد.
قرآنم را مي گويم.
همان قرآني كه تمام دار و ندارم در كنارش هيچ است
و قلب شیشهایم را به تسخیر بخشش و پاكياَش درآوردهاست و
روحم را با وجود زیبایش نوازش مي دهد
با من چه کرده ای دلبر؟
که هنوزبرایت مینویسم.
بااینکه در و دیوار اتاق نبودت را فریاد میزنند مینویسم
بااینکه وجودم را با خود برده ای برایت مینویسم
درست شبیه دخترکی نابینا که هرروزبرای ماهی قرمزمرده اش غذامیریزد.
درباره این سایت